سنگر سایبری جبهه

فـــــرهـنــــــگـی انـقـــــلاب اســـــلامــی آبــــــادان

سنگر سایبری جبهه

فـــــرهـنــــــگـی انـقـــــلاب اســـــلامــی آبــــــادان

مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً
سوره احزاب - آیه 23

از میان مؤمنان مردانى‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند (۲۳)
پیوندهای روزانه

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۳۱ ق.ظ

تفأل یک منتقد به فال حافظ

انتشار مطلب با ذکر منبع موجب خوشنودی ماست

چنین حکایت کرده اند راویان شیرین سخن و طوطیان شکرشکن که روزی منتقدی که از مذاکرات شیخ حسن همیلرزندی و از کردار شیخ به تنگ آمدندی, خواستندی انتقادی کنندی و ازین رو به حافظ تفألی زنندی و حافظ درتفألش چنین بدو گفتندی که :

گفتم غم تو دارم ...         گفتا به جهنم ...
گفتــم ز مـــهـــرورزان رسم وفـا بیـامـوز          گفـتــا بـرو جــهـنـم راه دگـر نـدارد
گفتــم کـه تیتر یـکّی در سایتی چون یاهو         گفتا که راست گویی؟ آخ جون او درآمد
گفتم که من می لرزم از جان کری و اشتون         گفتا که ای ترسو، اونها که ترس ندارند
گفتــم توافقـا چـی؟ من از اونـا می ترسـم         گفتــا که به جهنم حرف دگر ندارم
گفتــم زبان تندت کـی عـزم صـلـح دارد؟         گفتــا جهنم آنجاست ربطی به تو ندارد
گفتــم چرا جهنم؟ آنجا که گرم و داغ است         گفتـا جهنم است خب چون و چرا ندارد
گفتــم کـه ای حافـظ، منتـقـدی تـو الآن؟         گفتـا غلـط کنـم من، حرف دگـر ندارم

با اجازه از شاعر : یک منتقد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۳۱
چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۰۰ ب.ظ

سیم خار دار

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.


داوطلب زیاد بود.

قرعه انداختند.

افتاد بنام یه جوون.

همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!

گفت: «چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه!»

بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.

دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون.

جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.

بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.

همه رفتن الا پیرمرد.

گفتند: «بیا!»

گفت:« نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش! مادرش منتظره


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۰